تیر ۰۵، ۱۳۹۱

بی‌ سیم، بی‌ زر

خدا، خدا، من...
خدا، خدا، من...
صداتون قطع و وصل می‌شه.
خدا جان،
اینجا یک روز آفتابی ‌ست، بعد از یک هفته باران.
من در کتابخانه ام.
می‌شنوید؟
اینجا شلوغه.
صدا میاد؟
من دارم گریه می‌کنم.
کمک کنید، بچه‌ها دارن تلف میشن.
تمام.