می خوام بدم مسعود بهنود یه زندگی نامه ازم بنویسه، اسمش رو بذاره "علیا و ادیسه ی بورآرد". توی هر صفحه اش یه قطار رد شه که یه مردی لای درش گیر کرده. آخرش هم یه سری آدم، خوشحال و شاداب، در یک جنگل انبوه، سالهای سال زندگی کنند.
پ.ن: بورآرد نه یک خیابان و نه یک ایستگاه قطار است؛ بورآرد یک مکتب است.
پ.ن: بورآرد نه یک خیابان و نه یک ایستگاه قطار است؛ بورآرد یک مکتب است.