ریوَک از تبار باران های جامانده برای کویر می نویسد: قاصدک ها کر شده اند و دیگر هیچ بلبلی روی شاخسار من نمی خواند. بعد ها ریوک تنها چشمهایش را می بست تا شاید بتواند طراوت باران را در ذهن خود مزه کند...حالا سالها از آن روزگار گذشته است. چیزی با ریوک نیست. نه رؤیایی، نه پیام آوری، و نه کویری.
بهمن ۲۹، ۱۳۹۰
"جرمی نکرده ام که عقوبت کند ولیک...مردم به شرع می نکشد ترک مست ما"
در خوابهایم به من سلام کن.
خواب تنها بازمانده از حکومت من است.
در حکومت من، با من مهربان باش.