ریوَک از تبار باران های جامانده برای کویر می نویسد: قاصدک ها کر شده اند و دیگر هیچ بلبلی روی شاخسار من نمی خواند. بعد ها ریوک تنها چشمهایش را می بست تا شاید بتواند طراوت باران را در ذهن خود مزه کند...حالا سالها از آن روزگار گذشته است. چیزی با ریوک نیست. نه رؤیایی، نه پیام آوری، و نه کویری.
اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۱
"خونش بریخت ابروی چون کمان دوست"
دیشب هفت گاو لاغر، هفت شهر عشق را بلعیدند.
..
.
مصطفی، دیگر بعید است اینجا باران ببارد.