آذر ۰۵، ۱۳۹۱

دیگه هیچ ستونی توی هیچ مسجدی فراموش نمی کنه

احسان میگه باید یه مقاله بخونی واسه مردمی که اینجا نشستند. بعد سریع یه مقاله آماده می کنه و من، که اصلا نمی دونم توی مقاله چی نوشته، مجبورم آماده بشم که وسطش ریپ نزنم...

و قضیه اینطوری میشه که من نمی رسم مقاله رو تموم کنم و میرم اون بالا، پشت تریبون، شروع می کنم خوندن. و بعد قضیه خراب میشه...من خراب میشم، مردم اون پایین دارن گریه می کنند، من بغض کردم، ستون ها دارند خراب میشن، مسجد داره خراب میشه، اونجایی که توی مقاله نوشته:

"...و زمانی که ایشان را به شام وارد کردند، علیا به شمر ملعون فرمود: ما را از مسیری خلوت عبور دهید..."
..
.
پ.ن: بیشتر از دویست نفر شاهد بودند، علیا. و دویست نفر ارزش شهادت یک نگاه تو را ندارند.

"خاموش محتشم که دل سنگ، آب شد
بنیاد صبر و خانه ی طاقت خراب شد

خاموش محتشم کزین حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد"