اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۲

هامون

حقیقت این بود که بعضی ها هم می مردند، پیش از آنکه مرگ را باچشمهای خود ببینند. بعضی هاشان حتی، سورئال می مردند، طوری که کسی از مرگشان اطلاعی نداشت و فکر می کردند روزگاری زنده خواهند شد و به عرصه بر خواهند گشت. همه چیز می توانست طور دیگری باشد. من می توانستم کس دیگری باشم. علیا می توانست کس دیگری باشد. ورطه می توانست سقوط پذیر نباشد. و مرگ...مرگ با آن همه عظمت اش می توانست چیز دیگری باشد... اما، حقیقت این است که این است دیگر و نمی تواند چیز دیگری باشد.
..
.
.
گاهی این روزهای شوم را چنان می خوابم که انگار آفتاب هرگز اینجا نبوده است.

این از اولافوق آقنادز.