حقیقت این بود که بعضی ها هم می مردند، پیش از آنکه مرگ را باچشمهای خود ببینند. بعضی هاشان حتی، سورئال می مردند، طوری که کسی از مرگشان اطلاعی نداشت و فکر می کردند روزگاری زنده خواهند شد و به عرصه بر خواهند گشت. همه چیز می توانست طور دیگری باشد. من می توانستم کس دیگری باشم. علیا می توانست کس دیگری باشد. ورطه می توانست سقوط پذیر نباشد. و مرگ...مرگ با آن همه عظمت اش می توانست چیز دیگری باشد... اما، حقیقت این است که این است دیگر و نمی تواند چیز دیگری باشد.
..
.
.
گاهی این روزهای شوم را چنان می خوابم که انگار آفتاب هرگز اینجا نبوده است.
این از اولافوق آقنادز.
..
.
.
گاهی این روزهای شوم را چنان می خوابم که انگار آفتاب هرگز اینجا نبوده است.
این از اولافوق آقنادز.