آبان ۲۹، ۱۳۹۲

دیر اومدی مش حسن

مادر در آشپزخانه انار دانه می کند و می گرید. آشپزخانه، بوی گلپر می دهد. مادر، پوست انار را با ضربهای محکم دسته ی چاقو می کوبد؛ انگار زمان لعنت شده باشد. یا انگار آخرین پیامبر اینجا با یک نفرینِ بی جهت رفته باشد یک جای دور. کابینت های بالای سرش، پر شده اند از لکه های سرخ-رنگ دانه های انار. چونان که زنی، خون گریسته باشد.  

فلانی،
هیچ کس نیست
حرفی بزن...