ریوَک از تبار باران های جامانده برای کویر می نویسد: قاصدک ها کر شده اند و دیگر هیچ بلبلی روی شاخسار من نمی خواند. بعد ها ریوک تنها چشمهایش را می بست تا شاید بتواند طراوت باران را در ذهن خود مزه کند...حالا سالها از آن روزگار گذشته است. چیزی با ریوک نیست. نه رؤیایی، نه پیام آوری، و نه کویری.
مهر ۲۱، ۱۳۹۱
من به شهر می نگرم، و شهر به من
مراقب بغل دستی تون باشید که یهو میره تو خودش. چون ممکنه وقتی که از خودش میاد بیرون، دنیا خیلی عوض شده باشه.
پ.ن: زمان شاه، زمان زودتر می گذشت. حتی دانشمندان هم تایید کردند.