ریوَک از تبار باران های جامانده برای کویر می نویسد: قاصدک ها کر شده اند و دیگر هیچ بلبلی روی شاخسار من نمی خواند. بعد ها ریوک تنها چشمهایش را می بست تا شاید بتواند طراوت باران را در ذهن خود مزه کند...حالا سالها از آن روزگار گذشته است. چیزی با ریوک نیست. نه رؤیایی، نه پیام آوری، و نه کویری.
آذر ۰۱، ۱۳۹۱
دیگه کسی سراغ حضرت بهار رو می گیره؟
برگرد پدر...
هوای خانه ام ابری ست...
..
.
[با وضو بخوانید. کسی اینجا بسیار گریسته است.]