ریوَک از تبار باران های جامانده برای کویر می نویسد: قاصدک ها کر شده اند و دیگر هیچ بلبلی روی شاخسار من نمی خواند. بعد ها ریوک تنها چشمهایش را می بست تا شاید بتواند طراوت باران را در ذهن خود مزه کند...حالا سالها از آن روزگار گذشته است. چیزی با ریوک نیست. نه رؤیایی، نه پیام آوری، و نه کویری.
اسفند ۰۶، ۱۳۹۱
بلوری ها نمی میرند
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که بنشین، امروز ترافیک است