حالا...
حالا یک "ین" به آخر "خوب..." در احوال پرسی هایش اضافه می کند. انگار که سالهاست نه کسی او را می شناخته و نه او کسی را، یا طوری که انگار همه ی خاطراتش را از یاد برده باشد. یعنی رفته باشد یک شهر دور و هر چه را که داشته است، دفن کرده باشد.
از ترکشِ این چند سالی که بی اتفاق گذشت اگر برایت بگویم بی فایده است علیا. تأثیرش را اما خوب می توانم شرح دهم:
اینکه دیگر هیچ کسی، هیچ حرفی، و هیچ عملی شاعرانگیی ندارد؛ رفتن یک پیرمرد در یک روز سرد برفی، شوخی های مادر از پشت تلفن، آقام که پرواز را از یاد برد، و تقاطع بورارد با اتوبان شماره ی شانزده که گریه آور نیست. و رفتن و زندگی کردن در یک شهر سرد دور، که نه به دلتنگی می افزاید و نه از آن می کاهد. طوری که حس می کنی بعضا سِر شده ای و پوست انداخته ای، دقیقا مثل یک آدم لعنتی. فقط می خواهی بروی، اما می دانی هر جای دنیا هم که بروی همین آش است. بعضا کاسه ی آش داغ تر است یا سردتر.
و همیشه تا انتهای روز، در این اتاق، تو می مانی و یک سنسور رطوبتی که روزهای زیادی را در عرصه ی این نمودار تنگ، بالا و پایین می رود. و با خودت فکر می کنی که حتی این یکی هم شاعرانگیی ندارد.
"مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق
نه پای رفتن از این ناحیت، نه جای مقام"
حتی این ها هم شاعرانگی ندارند.
حالا یک "ین" به آخر "خوب..." در احوال پرسی هایش اضافه می کند. انگار که سالهاست نه کسی او را می شناخته و نه او کسی را، یا طوری که انگار همه ی خاطراتش را از یاد برده باشد. یعنی رفته باشد یک شهر دور و هر چه را که داشته است، دفن کرده باشد.
از ترکشِ این چند سالی که بی اتفاق گذشت اگر برایت بگویم بی فایده است علیا. تأثیرش را اما خوب می توانم شرح دهم:
اینکه دیگر هیچ کسی، هیچ حرفی، و هیچ عملی شاعرانگیی ندارد؛ رفتن یک پیرمرد در یک روز سرد برفی، شوخی های مادر از پشت تلفن، آقام که پرواز را از یاد برد، و تقاطع بورارد با اتوبان شماره ی شانزده که گریه آور نیست. و رفتن و زندگی کردن در یک شهر سرد دور، که نه به دلتنگی می افزاید و نه از آن می کاهد. طوری که حس می کنی بعضا سِر شده ای و پوست انداخته ای، دقیقا مثل یک آدم لعنتی. فقط می خواهی بروی، اما می دانی هر جای دنیا هم که بروی همین آش است. بعضا کاسه ی آش داغ تر است یا سردتر.
و همیشه تا انتهای روز، در این اتاق، تو می مانی و یک سنسور رطوبتی که روزهای زیادی را در عرصه ی این نمودار تنگ، بالا و پایین می رود. و با خودت فکر می کنی که حتی این یکی هم شاعرانگیی ندارد.
"مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق
نه پای رفتن از این ناحیت، نه جای مقام"
حتی این ها هم شاعرانگی ندارند.