گارث، پیرمردی که یه اتاق توی خونه ش اجاره کردم، از وقتی اومدم توی این خونه که نزدیک دو ماه میشه، حتی یه کیسه هم خرید نکرده. این در حالیه که من هر آخر هفته میرم خرید و کلی آذوقه برای یک هفته می خرم و گارث هم به طور کاملا زیر پوستی همه ی خوراکی ها رو در طول هفته می خوره و هیچ چی هم نمی گه.
خلاصه بعضی وقتها توی کابوس های شبانه م می بینم گارث اومده توی اتاق و داره با ولع خاصی فرش رو می خوره. بهش میگم: " تو رو خدا این یکی رو دیگه نخور، این یادگار آقامه."
خلاصه بعضی وقتها توی کابوس های شبانه م می بینم گارث اومده توی اتاق و داره با ولع خاصی فرش رو می خوره. بهش میگم: " تو رو خدا این یکی رو دیگه نخور، این یادگار آقامه."