ریوَک از تبار باران های جامانده برای کویر می نویسد: قاصدک ها کر شده اند و دیگر هیچ بلبلی روی شاخسار من نمی خواند. بعد ها ریوک تنها چشمهایش را می بست تا شاید بتواند طراوت باران را در ذهن خود مزه کند...حالا سالها از آن روزگار گذشته است. چیزی با ریوک نیست. نه رؤیایی، نه پیام آوری، و نه کویری.
اسفند ۳۰، ۱۳۹۱
رستگاری در رستاخیز اتوبوس
غصه نخور مش حسن. سال دیگه شاید سال گاو تو بود. کسی چه می دونه آخه...
اینجا یک نجات دهنده داشت که حداقل سالی یک بار بهش سر میزد. حالا انگار سالهاست نجات دهنده در جوب خفته است.