ریوَک از تبار باران های جامانده برای کویر می نویسد: قاصدک ها کر شده اند و دیگر هیچ بلبلی روی شاخسار من نمی خواند. بعد ها ریوک تنها چشمهایش را می بست تا شاید بتواند طراوت باران را در ذهن خود مزه کند...حالا سالها از آن روزگار گذشته است. چیزی با ریوک نیست. نه رؤیایی، نه پیام آوری، و نه کویری.
فروردین ۰۲، ۱۳۹۲
بهار، فصلی که سبیل نداشت
ناتانائیل، بکوش بهار در نگاه تو باشد، نه در تقویمی که به آن می نگری.
اینا رو دیشب آقام، وقتی جلوی آیینه داشت سبیل هاشو می زد، توی خواب بهم گفت.