ریوَک از تبار باران های جامانده برای کویر می نویسد: قاصدک ها کر شده اند و دیگر هیچ بلبلی روی شاخسار من نمی خواند. بعد ها ریوک تنها چشمهایش را می بست تا شاید بتواند طراوت باران را در ذهن خود مزه کند...حالا سالها از آن روزگار گذشته است. چیزی با ریوک نیست. نه رؤیایی، نه پیام آوری، و نه کویری.
دی ۰۳، ۱۳۸۹
سوختیم در این آرزوی خام و نشد(٢) .. .
یکدم جفا نکردم و هیچش اعتنا نشد......تقدیر را رهایی صید از میان دام نشد
دوش گفت و شنودی آمد که مجنون و ما......"سوختیم در این آرزوی خام و نشد"