دی ۲۲، ۱۳۹۰

برو و حدیث مرا در شهر بگو

بگو تمام ایستگاه بوی سیب می داد، اما...
قطاری نبود، آدمی نبود.
بگو روزی
یک قطار خالی از این ایستگاه رد می شود
که فقط یک مسافر جا دارد
و مرا می برد با خود؛ مثل موهای تو
که باد را می برد با خود

پ.ن:
به تمام درها و دیوارهای دانشگاه قسم:
"صفایی ندارد ارسطو شدن
خوشا پر کشیدن، پرستو شدن"