اسفند ۲۰، ۱۳۹۰

"ماجراهایی که با تو زیر باران داشتم...شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم"

این شعر جور دیگریست. عوضش کردم. این جوری خیلی بهتر است. القصه، چند روزی بود نباریده بود این شهر. حالا اما همه می دانند قرار است سه هفته ببارد...
خوب است. کنار اقیانوس خلوت می شود و کسی هوس قدم زدن در شهر به سرش نمی زند. باران که می زند انگار من بی سلاح تمام شهر را می گیرم، بدون خونریزی، بدون گیس کشی.
باران که می زند انگار: "من به آغاز زمین نزدیکم"