ریوَک از تبار باران های جامانده برای کویر می نویسد: قاصدک ها کر شده اند و دیگر هیچ بلبلی روی شاخسار من نمی خواند. بعد ها ریوک تنها چشمهایش را می بست تا شاید بتواند طراوت باران را در ذهن خود مزه کند...حالا سالها از آن روزگار گذشته است. چیزی با ریوک نیست. نه رؤیایی، نه پیام آوری، و نه کویری.
فروردین ۰۲، ۱۳۹۱
"گر عاشق صادقی ز مردن مهراس...مردار بوَد هر آنکه او را نکشند"
برای شهیدی نوشته بودم. پاک کردم.
پ.ن: باشد یک روز من نباشم علیا، بوی تربت نم دار بپیچد در خوابهای تو.