فروردین ۰۳، ۱۳۹۱

بهار به سعی هومر

اینجا: ساحل اقیانوس آرام.
ساعت: ده شب.
وضعیت: هوا ابریست و حال همه ی ما خوب است، اما تو باور نکن.
غصه نخور مش حسن! یک روز یونانی ها به این ساحل می رسند و تو را می برند به شهرشان. آنجا حالت خوب می شود. هومر هم آخر ایلیاد یک فصل باز می کند، می نویسد: "پس از کشته شدن هکتور و زمینگیر شدن آشیل، ایشان شهر تروآ را به آتش کشیدند و مش حسن را که هنوز فکر می کرد گاو است با خود به دواخانه های یونان بردند. آنجا مش حسن در عین ناباوری ِ مش اسلام پی برد که گاو نبوده است واقعا"

..
"دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که درست در آغوش می کنی؟"