اسفند ۲۴، ۱۳۹۰

روی آستانه ی چهارچوب شب

گفته بودم که امسال هم، تقویم به گور پدر ما می خندد.
...
و به خانه برگشتم. در همین چهاردیواری ماندم...بی بهار.
..
من به خندیدن محکومم علیا، اما این روزها شاید فقط برای مادر.
..
بهار تویی که می رود ز میان دستهای من هر روز...
..
"نسیم خاک مصلّی و آب «رکن آباد»
«غریب» را «وطن» خویش می برد از یاد"