اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۱

من نیز به خاک روی تو سوگند خورده ام

بعد از تو از این اقیانوس ِ آدمها، فقط تباهی اش مانده بود که گذشت. آدمهایی که داد می زند: "به خدا ما کپی برابر اصل نیستیم!" اما بودند، حتی اگر هر کدامشان می آمدند، زانو می زدند و به چشمهای تو قسم می خوردند...

قسم می خوردند که زمان معادل مرگ تدریجی رؤیاهای آدمهای سبک سری که دیده بودیم، نبود. زمان کار خودش را می کرد و به قسم آدمها کاری نداشت. می رفت و می کوبید و ویران می کرد و بعد هم یقینا مرگ بود....علیا...

علیا...

و مرگ برای من حدیثی بود که ترس را می گرفت، پرت می کرد یک جای دنج که خاطراتت را در همان لحظات آخر سریع ورق می زد و محاکمه می کرد و می بست به در و دیوار. و با صدای: "یک، دو، سه...آتش"، گروهی اعدام می کرد.

علیا...

بعد از تو حالا روزها و شبهایی ست که می گذرد. و من شبی نیست که برای مرگی با عزت دعا نکنم.

"غربت من در جهان از بهر توست
قربت خاصان درگاهت بده

یا خیال خود به خواب من فرست
یا دلی بیدار و آگاهم بده!"

//
بعد از تو دیگر، هکتور هیچ وقت مغلوب آشیل نشد.