ریوَک از تبار باران های جامانده برای کویر می نویسد: قاصدک ها کر شده اند و دیگر هیچ بلبلی روی شاخسار من نمی خواند. بعد ها ریوک تنها چشمهایش را می بست تا شاید بتواند طراوت باران را در ذهن خود مزه کند...حالا سالها از آن روزگار گذشته است. چیزی با ریوک نیست. نه رؤیایی، نه پیام آوری، و نه کویری.
اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۱
کوچ
کوچ که کردی
دیگر همه جا می شود غربت
حتی اگر برگردی به..
بار دیگر شهری که دوست می داشتم؛ تهران.
..
به فرودگاه امام قسم..