مرداد ۰۹، ۱۳۹۱

اسفار کاتبان

و من که شیخ علیا کُندری ام می نویسم که گرچه یادها از روی زندگی ام شبیه ابرهای ِ سیاه ِ نازا، بسیار گذشته اند اما هنوز بوی بهار نارنج ِ تن ِ علیا را که از کشاله ی ایستگاه می چکد و در شهر همچون کوس طنین می آوازد، حس می کنم.