مرداد ۲۲، ۱۳۹۱

"نخفته ام ز خیالی که می پزد دل من"

و من در خواب، علیا آلیگری را دیدم که بر کرانه ی خاور از رود می سی سیپی آواز می خواند و می گفت که در جنوب عدن، هوا دائما ابری ست و باران هیچ کس را رها نمی کند... و این یک عاشقانه ی تلخ است از دوزخ، برای آنهایی که جاودان در بهشت نزد بئاتریس از فضل خدا می نوشند.

//
دوست دارم وقتی خوابی توی این مایه ها می بینم و بلند میشم، هوا تاریک باشه و صدای خوردن بارون به پنجره رو بشنوم. حالم بدتر می شه وقتی چشمهامو باز می کنم و میبینم ساعت یازده صبحه و هوا آفتابی و گرم. دنیا چرا اینجوریه مش حسن؟!

"ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه ی حافظ هنوز پر ز صداست"

خلاصه علیا، دلمون برات تنگ شده، بعضی وقتها بیا عمو ببینه.

این از تینا گواو.