بهمن ۱۰، ۱۳۹۶

خانه ی عمیق

میدانم تاریخ اینجا، در تقویم تو دیر میگذرد. هفته ها یا شاید ماه ها، روی صورت کروی مات ات در آن دور دستهای آبی، بوسه میزنند بر گذشته های دور. این طبیعت ماجراست که سوی چشمان انسان به جایی ممکن است بماند تا سالها.

حس جالبی ست وقتی بی تکاپو، همه چیز از کنارت به سرعت رد شوند. مثل قطاری که تیرهای چراغ برق کنار ریل را به سرعت درو می کند و محصول این فصل اش تویی که از جایی به جای دیگری میروی. یا جاده ها و تابلوهایشان.

آدمیزاد از سی سالگی به بعدش، همینطور پیش میرود؛ با سرعت. انگار که قطارت، میجوشد سوختش در هوای بخت. جایی هم آن نه چندان دورها، کنار ریل خواهی ایستاد و به راه آمده نگاه خواهی کرد. بعضا ممکن است تکه هایی از راه آمده را ببری از یاد، چونان که روسری رقصنده بر باد با تصاویری مبهم. شاید رسیده باشی به جایی مسطح کنار ساحل. یا حتی وسط بیابان و تنها. به هر حال حس خواهی کرد که چه زود گذشت. و بزرگترین دلتنگی ات همان حیف شدن راه آمده است.
..
.
و حیف شدن حق هیچ کس نیست.
تولدت مبارک علیا.


پ.ن: این را که میشنوم انگار همه ی اتوبانها و ریلها در من اند.

"حرف بزن،
ابر مرا باز کن
تشنه ی یک صحبت طولانی ام"