خرداد ۰۸، ۱۳۹۱

"مهر بر لب زده، خون می خورم و خاموشم"

مصطفی آدمها را نمی شود از صفحه ی فیس بوکشان شناخت. نتیجه گرفتن آدمی با نیش باز در آن طرف خط، وقتی جایی از این ناکجا آباد مجازی می نویسد: "دونقطه دی"، کم کاری ست، سطحی نگری ست. آدم ها را از صورت واقعی شان هم نمی شود شناخت، از لب خندهایشان حتی. چه برسد به وقتی که صورتشان را هم نبینی.

اما وقتی بعد از دو ماه به تو زنگ می زنم و پای تلفن به تو با خنده می گویم که "مصطفی حال من خوب است و خدا را شکر..." یعنی زیر آوار مانده ام مصطفی. و تو این را می فهمی و می دانی که من اهل درد دل کردن نیستم.
من زیر آوار مانده ام مصطفی و همیشه به تو بعد از ماجرا خبر داده ام.
من زیر آوار مانده ام مصطفی و توان حرف زدن با هیچ کس را ندارم.
من واقعا زیر آوار مانده ام مصطفی...جسم به چه کار می آید وقتی دیگر روحت مرده باشد؟!
رب انی لما انزلت الیّ من خیر فقیر.

قسم به روزهایی که می گذشت...


پ.ن: آدمها را از گریه شان اما می شود شناخت.