خرداد ۱۲، ۱۳۹۱

چهار

بیشتر اتفاق ها، بد یا خوب، برای آدمهایی می افتند که انتظار اتفاق را می کشند. باور نداری؟ از سوزن بان ِ ایستگاه کُلُمبیا بپرس، که هروقت به ایستگاه اش می رسیم، پرت مان می کند یک جای دور این شهر. یا این قطارهای بی راننده که هنوز هم، روزی چند بار پیرمردی لای درشان گیر می کند. این ایستگاه ها و قطارها خیلی به من بدهکارند، علیا.

"و من آنان را
به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز
و به افزایش رنگ"

اما هیچ وقت حالشان خوب نشد. می خواهم بگویم همیشه لازم نیست همه ی آدمها حالشان خوب باشد. هر جامعه ای به آدمهایی با حال ِ همیشه بد هم احتیاج دارد.