شهریور ۱۶، ۱۳۹۱

تابستان خود را چطور گذراندید؟

دختری که توی کالسکه ست، نگاه عمیقی به من و سیگاری که  توی دست منه می کنه. و من بدون اینکه فکر کنم یه روزی سیگار، منو از پا در میاره به دختر نگاه می کنم و به اینکه چقدر ممکنه این نگاه توی ذهن اون دختر جا باز کنه.

دوست داشتم الان بام تهران بودم و این سیگار رو روی همون دیوار سیمانی همیشگی خاموش می کردم. فرداش یه بلیط می گرفتم، می رفتم مشهد، می گفتم: "خسته م رئیس...!خیلی خسته م...!". بعد می رفتم توی اون شبستان کناری. و کنار پیرمردهایی که اونجا پاتوقشونه، دو رکعت نماز مرگ می خوندم، بعد از سلام هم برای همیشه خداحافظی می کردم.

سوگند به پدر...
و ساعت شش بعد از ظهر،
که پیاده روها، تو را با گریه به خانه می رسانند.

//
زمان شاه، همین الان ها دیگه پاییز می شد. حالا انگار تابستون ها هم مثل ریاست جمهوری ِ پوتین شدند؛ ماه های پاییزی میاند ولی هنوز تابستونند.