اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۲

شبانه های مرگبار

و تو فکر کن که چقدر می شود خراب شد که گفت: "رابطه ی ما به جایی نرسید، چون من بهش خیانت کردم. و چون اون من رو بخشید، دیگه ادامه ندادم."

شهر در حریق باد می سوزد این روزها، و من در تبی که ندارم. و اندوهی شدید دارم از رویاهایی که هیچ وقت...هیچ وقت نفروختم. طوری غمگینم مصطفی که انگار سالهاست به عدم تبعید شده ام. در این سرای لعنتی که سرابی کثیف، بیشتر نیست، که کسی نیست، که به هر که می رسم مرده است، که هر که به من می رسد مرده ام. اگر قرار است کافران در قیامت فریاد بزنند که ای کاش نبودند، من می خواهم در همین دنیا یک جایی بایستم و در حالی که دارم یک پُک دردناک به سیگارم می زنم، فریاد بزنم "هیچ کس نیست. همه مرده اند...و من، اون من، ای کاش نبودم..."
..
.
دلم می خواهد رستگار شوم، اما نمی شوم. دیگر از دیوار هیچ مسجدی، هیچ آدم خرابی رد نمی شود. و سیگاری به سیگار بر میگردد، چنان که مجرم به صحنه ی جنایت...چنان که منِ خراب به بیابان برهوت، در نهایت اندوه...

" باید امشب بروم
کفشهایم کو؟ "