فروردین ۲۱، ۱۳۹۷

Ne Me Quitte Pas

آدمها یک جایی میایستند و اطراف را نگاه میکنند. آدمها جایی می ایستند و فکر میکنند که از یک جایی به بعد را دیگر مثل از آنجا به قبل زندگی نکنند. اما این تغییرات هیچوقت آنی نیستند، همیشه انگار استدراج وجود اصلی همه چیز میشود. تا این حد که نقطه ی آغاز را در نقطه ی پایان فراموش میکنند و آخر نتیجه میگیرند که از اول قرارشان نقطه ی پایان نبوده است. در واقع قرارشان هیجان طول مسیر بوده است و امیدشان این بوده ست که مسیر تمام نشود. شاید بشود هشتاد سال را آدمها همین طور زندگی کنند.

شاید چند سال گذشته را باید هیجانی می بود که از یاد رفته است. اما سالهایی که رفتند خوب نبودند. هر دو میدانیم. انگار باید میرفتند. سالهای رفته، سالهای طاعون بودند. هر چه اگر میکاشتیم ملخها می خوردند. و جریان حادثه چنان سهمگین بود که هر چه اگر میساختیم به آب رفته می ماند. این را مطمئنم.

طالع را هم که بنگری همین را گفته است. و من از اینجا به عقب را نگاه میکنم؛ چنان که روی خرابه ای از جنس بمباران های هوایی ایستاده ایم. اما از اینجا به جلو را...تو حواست هست علیا؟

نیست امید صلاحی ز فساد حافظ
چون که تقدیر چنین است، چه تدبیر کنم؟

این از ریبیت.