بهمن ۰۱، ۱۳۹۸

ریپابلیک های موز

رسول نشسته است آن طرف میز. رسول به معنای واقعی کلمه، رسول است. پیامبری از جنس بیخدایی، بدون عار، با داستانهای جذاب اما تنها برای مخاطب خاص . میگوید: هواپیما را دیدی زدند؟ موشک ها را دیدی؟ لعنت به اینها.

- زندگی همان مزخرفیست که فکرش را میکردیم. انگار بعضی جاهای دنیا ناف مردم را طور دیگری میبرند. با ایدئولوژی های چرند، داستانهای متناقض، و مغزهایی که در نهایت بی فکری به تداوم خود ادامه میدهند. آمریکای جنوبی هم همین طور است. تمام دیکتاتوری ها شبیه هم اند.

+ ایده ی زیرین دشمن تراشی و جنگ همیشه جنبه ی اقتصادی دارد؛ هزینه و سود حاصل. اما آنکه ماشه را میتپاند یا موشک را پرتاب میکند، همیشه درگیر یک لوپ بسته است. یا درگیر وطن است، یا ایدئولوژی، یا نژادپرستی. او همیشه درگیر داستانی ست که برایش روایت میشود بی آنکه داستانی خلق کند، بی آنکه بتواند بدون داستان زندگی کند. تقریبا همه ی آدمها همین اند. آدمها برای اینکه بتوانند به عنوان یک گونه ی جانوری ادامه بدهند باید با هم ادغام شوند تا داستانی برای ضدیت با یکدیگر نداشته باشند. تمام گونه ها، تمام رنگ ها، حتی تمام جنسیت ها. احتمال اش بسیار پایین است که در نسلهای آینده هم بتوان به این رسید. اما تئوری جالبی ست.  

میگوید جنیست و من پرتاب میشوم در نقطه ای تاریک در گذشته. همه به رو به رو خیره شده اند؛ به بخاری که از لا به لای ریشهای سیاوش بیرون میزند و سرش که با ضرب های آهنگ بالا و پایین میرود. سرم را برمیگردانم. مادام دارد بالای یکی از استیجها در راست ترین نقطه ی سالن میرقصد، با آن لباس ها و آرایش عجیب و غریب همیشگی اش. کسی نگاهش نمیکند، اما برایش مهم نیست کسی ببیندش یا نه. کارهایش را همیشه برای دل خودش میکند. چشمهای من خیره میمانند، انگار اولین بار است که میبینم اش. جمعیت را کنار میزنم و در فاصله ی نیم متری اش می ایستم. صورتش را آرام پایین می آورد و نگاهمان خیره میماند. نگاه نافذ من در مقابل نگاه او هیچ است؛ انگار بخواهد تمام گذشته ات را پاک کند، روحت را بمکد و تا ابد دور بیاندازدت. چیزی در نگاه ش است که تا به حال در نگاه هیچ کس ندیده ام، ترکیبی ازغم و بی اعتنایی یا وجود همزمانی حس و بی حسی. صورت هر دوی ما برای لحظه های طولانی ساکن میماند. انگار آهنگ قطع شده باشد و این از مکس ریشتر نواخته شود. 


..
.
مادام یک ترنسجندر است.