ریوَک از تبار باران های جامانده برای کویر می نویسد: قاصدک ها کر شده اند و دیگر هیچ بلبلی روی شاخسار من نمی خواند. بعد ها ریوک تنها چشمهایش را می بست تا شاید بتواند طراوت باران را در ذهن خود مزه کند...حالا سالها از آن روزگار گذشته است. چیزی با ریوک نیست. نه رؤیایی، نه پیام آوری، و نه کویری.
بهمن ۲۱، ۱۳۹۸
سگ ها و آمفتامین ها
ساعت هفت صبح است و آفتاب دارد از لا به لای برج ها با خیابان دست میدهد. کلاغ ها بر سر زباله ها مثل گوسفندان در مرتع، می چرند. قدم میزند و زیر لب میگوید: سگ ها و آمفتامین ها، از جمله عشق هایی هستند که میشود با پول خرید.